بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
آتیش زدن لباس
سلامی به گرمی دلهای شما دیشب خدا رحم زهرا جون کرد ، باز دوباره اتفاق ، که اگر شدت پیدا می کرد زهرا می سوخت ، دیشب ما مهمون داشتیم ( مامان جون بابایی) بعد از سلام و علیک کردن و میوه خوردن ، بلند شدم کتری رو آب کردم و روی شعله دومی قرار دادم با مامان جون و بابا مشغول صحبت شدیم که یکدفعه مامان جون گفت وای نگاه کن ، تا نگاه کردم دیدم آشپزخونه آتیشه ، سریع خودمو به آشپزخونه رسوندم زهرا کنار اجاق گاز ایستاده بود زهرا رو بیرون کردم و لباسی که آتیش گرفته بود انداختم روی زمین و آب ریختم روش ، بله زهرا خانم لباس بافتنی رو برداشته بود و نزدیک کتری برده بود چون بافتنی بوده سریع آتیش گرفته و خدا رو شکر که دست زهرا طوری نشده بود بابا خیلی عصبانی شده بو...
نویسنده :
سمیه
9:20